کد مطلب:28857 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:97

درخواست امام برای قیام (در دفاع از مصر) و نافرمانی یارانش












2828. تاریخ الطبری - به نقل از عبد اللَّه بن فُقیم، پس از ذكر یاری خواهی محمّد بن ابی بكر از علی علیه السلام -: علی علیه السلام درمیان مردم ایستاد و فرمان داد تا مردم برای نماز [ نزد او] گرد آیند. مردم گرد آمدند. خدا را حمد و ثنا گفت و بر محمّدصلی الله علیه وآله درود فرستاد. سپس فرمود:

«امّا بعد؛ این فریاد محمّد بن ابی بكر و برادران مصری شماست. دشمن خدا و دوستِ دشمنان خدا، پسر نابغه (عمرو عاص) به سوی آنان شتافته است. مبادا گم راهان در باطل خود و گرایش به راه طاغوت، همبسته تر از شما در این راه حقّتان باشند! آنان آغازگر جنگ با شما و برادران شمایند. به پشتیبانی و یاری برادران خود بشتابید.

ای بندگان خدا! مصر بزرگ تر از شام است و هم خیر آن بیشتر است و هم مردمانش بهترند. مبادا آن را از چنگ شما درآورند. ماندن مصر در دست شما، عزّتی برای شما و شكستی برای دشمنان شماست. به سوی جَرعه[1] - بین حیره[2] و كوفه - بیرون شوید و فردا به خواست خدا آن جا یكدیگر را ببینیم».

راوی گوید: فردا كه شد، علی علیه السلام پیاده بیرون رفت و اوّلین كسی بود كه آن جا فرود آمد. تا نیم روز همان روز آن جا ماند. هیچ كس از آنان به آن جا نیامد. وی نیز برگشت. شامگاهان در پی بزرگان كوفه فرستاد. در دارالحكومه خدمت او آمدند، در حالی كه حضرت، غمگین و گرفته بود. فرمود:

«خدا را سپاس بر آنچه قضا و قدرش بر كار من جاری شده است و مرا - ای گروه - به شما دچار ساخته است؛ كسانی كه وقتی فرمان می دهم، فرمان نمی برند و چون فرا می خوانم، پاسخ نمی دهند. دشمنتان بی پدر باد! برای صبر و جهاد در راه حقّ خویش منتظر چیستید؟ مرگ و ذلت در همین دنیا برای شما در غیر راه حق است. به خدا سوگند، اگر مرگ فرا رسد - كه حتماً آمدنی است -، میان من و شما در حالی جدایی خواهد افكند كه از مصاحبت شما ناراحتم و از شما بیزار.

خدا خیرتان دهد! نه دینی دارید كه محور تجمّع شما شود، و نه غیرتی كه شما را برانگیزد، آن گاه كه صدای دشمنتان را می شنوید كه وارد شهرهای شما شده، دست به غارت می زند. آیا شگفت نیست كه معاویه، جفاكاران تبهكار را بی آن كه پولی دهد یا كمكی برایشان بفرستد؛ فرا می خواند و آنان هم پاسخ می دهند و سالی دو سه بار هر جا كه می خواهد، اعزامشان می كند؛ امّا من شما خردمندان و باقی مانده مردم را با كمك مالی و بخشش فرا می خوانم، از دور من پراكنده می شوید، نافرمانی می كنید و بر ضدّ من اختلاف به راه می اندازید؟!

مالك بن كعب همدانی برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! مردم را فراخوان، همانا پس از عروس، عطری به كار نیاید![3] جانم را برای چنین روزی ذخیره كرده بودم. جز با حمله، پاداشی نخواهد بود. [ ای مردم!] از خدا پروا كنید و امامتان را پاسخ دهید و دعوتش را یاری كرده، با دشمنش بستیزید. ای امیر مؤمنان! من به سوی جنگ می روم.

به گفته راوی، علی علیه السلام منادیِ خود (سعد) را فرمان داد تا در میان مردم جار زند: هلا! همراه مالك بن كعب به سوی مصر روان شوید. وی خارج شد. علی علیه السلام هم با او خارج شد. نگاه كرد، دید تنها دو هزار نفر بیرون شدند. فرمود: «حركت كن. به خدا سوگند، فكر نمی كنم به آنان برسی مگر وقتی كه كارشان تمام شده باشد».

مالكْ آنان را حركت داد و پنج [ هزار] شدند. چون امام علیه السلام خبر یافت كه مصر فتح شده و محمّد بن ابی بكر به شهادت رسیده است، عبد الرحمان بن شریح شبامی را به سوی مالك بن كعب فرستاد و او را از میان راه برگرداند.[4].









    1. جرعه، جایی نزدیك كوفه است. (معجم البلدان: 127/2).
    2. حیره، شهری باستانی در چند فرسخی كوفه و محلّ سكونت خاندان نعمان بن منذر بوده است. (تقویم البلدان: 299).
    3. ضرب المثلی است برای كسی كه چیز ارزنده ای را ذخیره نمی كند. اولین بار این جمله را زنی به نام اسماء بنت عبد اللَّه از قبیله عذره گفت كه شوهری به نام عروس داشت كه پسرعمویش بود. او مُرد و زن، این جمله را گفت. (مجمع الأمثال: 151/3).
    4. تاریخ الطبری: 108/5، الغارات: 289/1. نیز، ر. ك: الكامل فی التاریخ: 413/2.